روشنگری اجتماعی

حمزه،یک مجاهد است،که در گیراگیر جهاد،کشته می شود.امّا امام حسین(ع)،یک شهید است،که حتّی قبل از کشته شدن خویش،به شهادت رسیده است؛نه در گودی و گودال قتلگاه،بلکه در درون خانهء خویش.از آن لحظه که به دعوت ولید – حاکم مدینه – که از او بیعت مطالبه می کرد،«نه»گفت.

شهادت حمزه ای،کشته شدنی است که شهید را انتخاب می کند؛یا شهادتی است که،شهید را انتخاب می کند.برعکس،در داستان «حسین(ع)»،«شهادت»،عبارت است از آن چه،شهید،آن را انتخاب می کند.«حسین»،انسانی است که شهادت را «انتخاب» کرده است؛و حمزه،انسانی است که شهادت،«انتخابش» کرده است.در آنجا،شهادت یک حادثه و یک رویداد اتّفاقی و محتمل است؛و در اینجا شهادت،یک هدف قطعی و آگاهانه و انتخاب شده است.

من هرچند تنها بمانم و کوبیده و تکفیر شده؛هرگز در برابر آن ها که برای فریب مردم و لجن مال کردن هر اندیشه و حرکتی،در راه احیای ایمان و بیداری افکار،از هیچ کاری دریغ نمی کنند؛و امام شیعه را،جیره خوار خلیفه نشان می دهند؛و «حسین» بزرگ را،ترحّم خواه شمر؛ساکت نخواهم ماند؛و اگر خفه ام کنند،سازش نخواهم کرد؛و حقیقت را قربانی مصلحت نمی کنم.و در این راه،از همهء کسانی که دردِ دین دارند و مسئولیّت مردم،به خصوص علمای راستین شیعه؛چشمِ یاری و پیشگامی دارم.

و امّا آن قوم،اگر موفّق شوند که مرا بر دار کشند؛و یا همچون عین القضات همدانی،شمع آجین کنند؛و یا مانند ژوردانو،در آتشم بسوزانند؛حسرت شنیدن یک «آخ» را هم بر دلشان خواهم گذاشت!

و اگر به قول ابوذر،غلامان عثمان و عبدالرّحمان ابن عوف و کعب الاحبار(تثلیث زور و زر و تزویر)،شمشیر را بر حلقومم نهند و بر آن بفشرند،و برایم فقط یک نَفَس باقی مانَد،من آن یک نفس را با گفتن یک کلمهء حقّ،از تشیّع علوی – که تمام ایمان من است – برخواهم آورد؛هرچند به مصلحت تشیّع صفوی نباشد!

ادامه دارد...